رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در پیامی درگذشت دروازهبان پیشین تیم ملی فوتبال ایران را تسلیت گفت.
مهر نوشت: متن پیام تسلیت آیت الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت درگذشت ناصر حجازی به شرح زیر است:
« انالله و انا الیه راجعون
خبر
درگذشت آقای ناصر حجازی موجب تأسف و تأثر خاطر گردید. مصیبت وارده را به
جامعه ورزشی ایران بویژه خانواده آن مرحوم تسلیت، میگویم. از درگاه خداوند
متعال برای آن مرحوم مغفور که از پیشکسوتان و چهرههای ماندگار فوتبال
ایران بود علو درجات و برای بازماندگان و خانواده محترم صبر و اجر مسألت
میکنم.»
هواداران ناصر حجازی در یک شبکه اجتماعی درخواستی را برای اجرای مراسم یک دقیقه سکوت در فینال لیگ قهرمانان اروپا مطرح کردند.
گریه هواداران مرحوم ناصر حجازی در ورزشگاه آزادی
امروز یک مَرد مُرد. وقتی میگویم مَرد منظورم رجالهای امروزی نیست، آنهایی که با اولین تماس یا سفارش فلان آقا مسیر زندگیشان تغییر میکند و نظرشان عوض میشود. نه، وقتی میگویم مرد بحث یک آیین و مکتب است. آیین جوانمردی، مکتب پهلوانی، اینکه با مردم باشی و برای مردم نه اینکه پایت را روی گرده مردم بگذاری و وقتی رسیدی آن بالا، به آنها فخر بفروشی. امروز یک مرد در میان اشک و اندوه هوادارانش مرد تا در روزگاری که نامردی ارزش محسوب میشود یکبار دیگر واژههایی همچون مروت و جوانمردی را به یادمان بیاورد و به ما یاد بدهد که کنج خانه نشستن بهتر از تملق گفتن است، تا به ما بفهماند که از گرسنگی مردن بهتر از کرنش کردن است.
امروز یک مَرد مُرد. اسطوره نفس آخر را کشید و با هوادارانش وداع کرد و چه وداع تلخی بود. فکرش را بکن تو ناصر حجازی باشی و در مملکت خودت غریب و تنها باشی، خیلی سخت است، نه؟ فکر کن افسانه پیونگ یانگ را آفریده باشی، به منچستریونایتد رسیده باشی اما سر از بنگلادش درآوری. هنوز صدایش در گوشم است که میگفت: "در بنگلادش روزهای سختی داشتم، پول نداشتم غذا بخورم، شبها برای خواب جایی نداشتم و زیر یک زیرپله میخوابیدم. یعنی کارتنخواب شده بودم. یک تیشرت داشتم که آنقدر کثیف شده بود به تنم میچسبید اما عزت و ذلت دست خداست و چون خدا دوستم داشت دوباره جان گرفتم."
خیلی سخت است که ناصر حجازی باشی و در مملکت غریب کارتن خواب شوی. اینطور نیست؟
حکایت غریبی است. مرگ یک اسطوره، یک آدم بزرگ که بر قلبها حکمرانی میکرد. یادم نمیرود روزی که گفت: "اینجا منتظرند من بمیرم." حالا تو رفتی و آنها راحت شدند رفیق. همان آدمهای کوچکی که روزهای آخر به بیمارستان سر میزدند تا عکس به یادگار بگیرند. آنهایی که پست و مقام خروار، خروار پیشکشت میکردند تا تبلیغی برای خودشان باشد نه افتخاری برای تو. ببین رفیق، همان آدمها باز هم آمدهاند. آمدهاند تا در قاب کوچک دوربینها بزرگ شوند اما هرگز نفهمیدند که بزرگ شدن راه و رسم دیگری دارد. این آدمها نمیخواهند بفهمند که بزرگ نخواهند شد چون ذاتشان کوچک است.
یاد آخرین روزهای زمستان گذشته افتادم. روزی که یکبار دیگر ثابت کردی چرا بزرگ شدی، چرا اسطوره شدی و چرا بر قلب مردم حکمرانی میکنی. حالت خیلی بد بود و هوا سرد، دکتر سفارش اکید کرده بود از خانه بیرون نروی. برای یک بازی خیریه دعوتت کردم، اصرار کردم اما قبول نکردی، وقتی گفتم بازی برای کمک به بچههای یتیم است گفتی میآیم و آمدی. آن شب حالت خیلی خراب بود اما آمدی چون درد بیکسی را خوب میفهمیدی چون در بنگلادش غربت و بیکسی را کاملا درک کرده بودی. آن شب به همه ثابت کردی که چرا حجازی شدی و چرا اسطورهای؟
یادت هست رفیق، چند ماه قبل به من قول دادی کتاب خاطراتت را بنویسم. قرار بود تو بگویی و من بنویسم اما این بیماری بیمروت امانت نداد. راستی رفیق، چرا همیشه بیمروتها سراغ تو و امثال تو میآیند؟ چرا سراغ مثل خودشان نمیروند؟ این همه آدم بیمعرفت و نامرد، چرا این مریضی بیمروت سراغ تو آمد؟ اجل مهلت نداد تا تو بگویی و من بنویسم. حالا رازهای مگوی زیادی را با خودت بردی. شاید اینگونه بهتر باشد چون اگر حرف میزدی خیلیها خجل و درمانده میشدند و در مرام تو نبود که کسی را شرمنده کنی. خیلی مرد بودی رفیق که نخواستی بعضی ها را خجالتزده کنی.
لعنت به قاصدکها، مرا خبری خوش باید، لعنت به قاصدکها که خبر آوردند تو رفتی. این آخرین باری است که از طرفدارانت پذیرایی می کنی. یکبار دیگر با خیل عظیم دوستدارانت مواجه می شوی. آنها اشک میریزند اما میدانم که تو خوشحالی، خوب میدانم که با تمام وجود میخندی چون دیگر بین یک عده آدم نامرد نیستی. میروی تا آرام بگیری در آرامگاه ابدی. میروی تا "خونجگرمان" کنی، خوش به حالت رفیق چون جای تو اینجا نبود. راستی ناصرخان، کاش ببینی که بعضیها چقدر خوشحال شدهاند، همانهایی که میگفتی منتظرند تو بمیری. حالا تو رفتهای و آنها نفسی به راحتی میکشند.
راستی رفیق میخواهند مجسمهات را بسازند. این خندهدارترین حرفی بود که شنیده بودم. آنقدر به تو ظلم کردند تا جان به لب شدی، حالا میخواهند مجسمهات را بسازند، خندهدار نیست؟ نه، گریه دارد، به حال این جماعت باید خون گریه کرد. آنها نمیدانند و نمیفهمند کسی که بر دلها حکومت میکند احتیاج به تندیس و مجسمه ندارد. برو رفیق، برو و آرام بخواب که راحت شدی. خداحافظ رفیق.
به دنبال وخیم شدن وضعیت بیماری "ناصر حجازی" پیشکسوت فوتبال کشور وی
بار دیگر در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان کسری بستری شد.
به گزارش خبرگزاری ورزش ایران(ایپنا)، عصر دیروز (جمعه) و در نیمه دوم
دیدار استقلال و پاس همدان، وضعیت جسمانی حجازی رو به وخامت گذاشت که وی
بلافاصله توسط فزرندش آتیلا حجازی و دوستانش به بیمارستان کسری منتقل شد.
وی افزود: حجازی به دلیل وضعیت نامساعد جسمانی و نرسیدن اکسیژن به مغز به حالت کما فرو رفته و در بخش ICU تحت مراقبتهای ویژه پزشکان قرار دارد و از همه مردم می خواهم برای سلامتی او و بازگشتش به آغوش خانواده دعا کنند.
گفتنی است؛ حجازی از یکسال پیش به دلیل بیماری ریوی و دستگاه تنفسی تحت نظر پزشکان معالج قرار دارد.